بنابراین آدمی هر صفت روحی که داشته باشد اعمالش بر اساس همان شاکله و موافق با فعلیات داخل روحش از او سر میزند و اعمال بدنی او همان صفات و فعلیات روحی را مجسم میکند و شاکله تنها به معنى طبیعت ذاتى نیست، بلکه به هر گونه عادت و طریقه و مذهب و روشى که به رفتار انسان جهت مى دهد شاکله گفته مى شود. همچنین عادات و سننى که انسان بر اثر تکرار یک عمل اختیارى کسب کرده است؛ و اعتقاداتى که با استدلال و یا از روى تعصب پذیرفته است و در رفتار انسان نقش تعیین کننده دارند، اجزاء شاکله محسوب مى شوند.
این شخصیت نفسانی صورتی برزخی هم دارد که پیامبر و امامان از آن شکل و شاکله آگاهی دارند و در آخرت نیز که هر کسی با خصوصیات باطنی واعمالش محشور میشود، به نقل قرآن این صورت برزخی برای اصحاب اعراف قابل تشخیص است:«وَ عَلَی الاَعرافِ رِجالٌ یَعرِفوُنَ کُلّاً بِسیماهُم… » «و بر اعراف مردانى هستند که همه را به سیماشان مىشناسند… » (الاعراف/۴۶)
بنابر این حقیقت انسانیت انسان در دنیا و آخرت با همین چهره باطنی سنجیده میشود و لازم است انسانها لااقل بهاندازه چهره بیرونی خود، در فکر آراستن چهره باطنی دائمی خود باشند.
آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفیات است و عالمِ کشف باطنهاست، باطنهای خوب که علامتش ایمان و نمود بیرونیش تقوا است به بهشت میروند و باطنهای بد که علامتش کفر و نمود بیرونیش فسق و فجور است به جهنم.
زمانی که انسان از دنیا میرود، عالم و نشأه او عوض میشود:«ثُمَّ اللهُ یُنشِئُ النَّشأَه الآخِرَه» (الرعد/۲۰)، این عالم، عالمی است که در آن سعادت و شقاوت، حق و باطل، دروغ و راست و خلوص و آلودگی در هم آمیخته است، اما آن عالم، عالم صدق محض است و واقعیت محض است:«یَومَ هُم بارِزوُنَ لا یَخفَی عَلَی اللهِ مِنهُم شَیئ»:« روزى که ایشان (سراپا) آشکار باشند (و) از آنان چیزى بر خداوند پوشیده نباشد» (الغافر/۱۶). تدلیس و تلبیسی که احیاناً در این جهان رخ میدهد، در آنجا راه ندارد و حقیقت اشیاء آنطور که هست در آنجا ظهور پیدا میکند، کسی نمیتواند خود را به غیر از آنچه که هست معرفی کند و جلوه دهد.
ذوات و ملکات و اخلاق و اعمالی که انسان در دنیا انجام داده است، آنجا به صورت واقعی خود جلوه میکنند و ظاهر و باطن در آنجا اختلافی ندارد. گوئی همه ظاهر است و باطنی نیست یعنی یک حقیقت واحد است. (چنان که در فصل تجسم اعمال گذشت) اعمالی که انسان انجام داده، به صورتهای واقعی ملکوتی برزخی برای انسان جلوه میکنند و مجسم میشوند. ملکاتی را که انسان در دنیا کسب کرده و اخلاقی را که واجد شده است، در آنجا به صورت واقعی ملکوتی مشهودند. پس از مرگ افراد انسان به صورتهای واقعی خود متصور میگردند، و شکل میگیرند وقالب صوری ، مثالی انسان بدن اخروی او میشود. اعمال انسان اعم از اعمال حسنه یا خبیثه نیز، با شکل برزخی برای انسان مجسم میشود. این حقیقت همان آثار باطنی اعمال خیر وشر انسان است.
چنان که علامه تهرانی در معاد شناسی بیان میکند، پیامبران مبعوث شدهاند تا به انسان بفهمانند اعمالی که از او سر می زند، دو وجهه دارد: اول؛ وجهه ظاهر که همان پیکره و جسد عمل است. دوم؛ وجهه باطن که همان روح و جان عمل است. جان عمل، همان اختیار و خلوص و نیت پاک و تقرب به خدای متعال، یا خدای ناکرده سمعه و ریا و خودنمائی و تظاهر غلط و تعدی است که انسان عمل را با آن نیت انجام میدهد.
به همان درجهای که انسان در دنیا از عمل زشت خسته و ملول میشود، و از عمل پسندیده مبتهج میشود و لذت میبرد، در عالم برزخ که مخفیات ظهورش افزایش می یابد و سرائرانکشافش بیشتر میگردد، و درقالب مادهای که می افتد صورتهای برزخی اعمال که انسان انجام داده، با ملاحظه جان و روح ملکوتی آنها ظهور میکند.
بنابراین، از ظاهر گناه و پیکره عمل که بگذریم، باطن و جان گناه، دروغ و زنا و غِش در معامله و غضب و شهوت بی مورد و بخل و حسد و کینه توزی و عبودیت در مقابل غیرحق، با حقائق و واقعیات خود، موجودیت خود را اعلام میدارند، همچنانکه اعمال صالحه از نماز و زکات و دستگیری از مستمندان و تواضع در برابر حق و حیا و عصمت و عبودیت خداوند، با حقایق و واقعیات خود آشکار میگردد. (حسینی طهرانی، ۱۳۶۱: ۲، ۲۷۹-۲۸۹)
چنان که در حکمت متعالیه به اثبات رسیده است، انسانیت جنس است و به تعداد انسانها نوع از انسان وجود دارد و تفاوت این انواع به میزان تحقق عقلانیت در وجود آنهاست. در انسان از تمام غرائز و صفات به ودیعت نهاده شده است، اگر به دنبال عقل رود، وتمام غرائز و ملکات خود را مقهور و مغمور این ملکه قدسیه سازد، به صورت حقیقی انسان در عالم برزخ متصور میگردد. و اما اگر عقل را مقهور و منکوب نمود و طبق تمایلات نفسانی و شهوت و قوای واهمه و مخیله رفت، به صورت همان حیوانی محشور میگردد که آن صفت، ممیز آن حیوان بوده است. چون انسانیت انسان به عقل و قوه ناطقه اوست و فصل ممیّز انسان همان ملکه الهیه عاقله است و اگر انسان خود را بدین مقام نرسانید، خود را به مقام واقعی خود که انسانیت است نرسانیده و خواهی نخواهی در صفّ و رتبه پایینتر از انسان که شیاطین یا حیواناتند درخواهد آمد و در عالم برزخ به صورت برزخی آن شیطان یا آن حیوان، موجودیت خود را احراز میکند. (صدر المتألهین، ۱۴۱۹،:۹، ۹۸ و همو، ۱۳۶۳:۳۸۳)
نتیجه آن که گناه صورتی ظاهری دارد و یک جلوه باطنی. صورت ظاهری گناه که گاهی قابل رؤیت است؛ مانند دروغ و گاهی غیر قابل رؤیت میباشد؛ مانندگمان بد. اما جلوه باطنی گناه با چشم ظاهر قابل رؤیت نیست. تنها راه پی بردن به باطن گناه، و حتی درک برخی از ظواهر گناه از طریق آثار بر جای مانده از گناه قابل درک است. بنابراین برای پی بردن به ظاهر و باطن گناه باید به آثار ظاهری و آثار باطنی گناه بپردازیم.
گناه آثار باطنی متعددی دارد:
۱- (فساد قلبِ) باطنی: اولین و مهمترین اثر سوء گناه تاریکی قلب است. خدای متعال میفرماید: « وَ مَن یَکتُمهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلبُهُ» : «شهادت را مخفی نکنید زیرا هر کس شهادت را کتمان کند البته به قلب، گناه کار است». (البقره / ۲۸۳) هر عمل خارجی در واقع عمل روح است چرا که حرکت اصلی و اولیه از روح آغاز میشود. گناه بیرونی نتیجه بیماری و گناه قلب است و متقابلا گناه، قلب را بیمار و نهایتا فاسد میکند.
کردار انسان داراى ارتباط تنگاتنگی با روح و روان اوست. اگر روح انسان فاسد بود منشأ عمل بد میشود، عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر میکند. از پیامبر نقل است:«کثره الذنوب مفسده للقلب». (سیوطی، ۱۴۰۴:۶، ۳۲۶) در حدیث است:از گناهانی که کوچک شمرده میشوند بپرهیزید که هر چیزی دنبال کنندهای دارد و نگویید گناه میکنم و استغفار میکنم که خداوند فرمود:ما آنچه انجام میدهند و آثار آنرا هم می نویسیم و در امام مبین محاسبه میکنیم». (یس/۱۲) (کلینی، ۱۳۶۵:۲، ۲۷۰) بنا بر این از آثار بد گناهان گریزی نیست، حتی اگر گناهی کوچک باشدو هیچ چیزی بهاندازه معصیت و گناهکاری روح را بیمار و فاسد نمیکند.
بر این اساس از نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده برروح آدمیباقی میگذارد و قلب و روح انسان را قسی و فاسد می نماید که این بازتاب باطنی گناه است. جزاهای رفتاری انسان ابتدا تکوینا در این دنیا با ظلمت قلب واقع میشود، و آنگاه باطنش درآن دنیا که روز کشف اسرار و بواطن است، آشکار میگردد.
در حدیث از امام صادق است: « ما من شیء افسد للقلب من خطیئه ان القلب لیواقع الخطیئه به حتی تقع اعلاه اسفله»:« یعنی هیچ چیزی بهاندازه خطا و لغزش و گناهکاری روح را بیمار و فاسد نمیکند. تا آنجا که یکسره زیر و رو میشود». (کلینی، ۱۳۶۵: ۲، ۲۶۸) یعنی فطرت بشری چه بسا به یک حیوان و بلکه بدتر تبدیل شود و به طور کلی درک و فهم بشری را از دست میدهد:«اولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اُولئِکَ هُم الغافِلون»:«آنان مانند چهار پایانند بلکه گمراهتر، آنان همان غافلانند». (الاعراف/۱۷۹)
قرآن کریم در آیه ۸ سوره جاثیه درباره انسانی که بسیار دروغ و تهمت می زند میفرماید:« یَسمَعُ آیاتِ اللهِ تُتلی عَلَیه ثُمَّ یُصِرُ مُستَکبِراً کَاَن لَم یَسمَعها فَبَشِّرهُ بِعَذابٍ اَلیم » آیات خدا را که بر او تلاوت میشود میشنود، اما در حالی که مستکبر است اصرار می ورزد (بر انکار و استکبار خودش) گویی اصلا چنین آیات حقی نشنیده است، پس او را به عذابی دردناک بشارت ده!» (که همین مطلب در سوره لقمان آیه ۷ نیز آمده است)، یعنی کوچکترین اثر خوبی روی روح او نمیگذارد چنین کسی بشارتی جز عذاب ندارد. چنین کسی مصداق قساوت مطلق است:«صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ وَهُملا یَرجِعوُن»:«کر و لال و کوری که برگشتی ندارد» (البقره/۱۸)
در حدیث دیگری از امام صادق تاریکی قلب چنین توصیف شده است که هر کسی یک قلب روحانی دارد که مثل یک صفحه سفید است، اگر آدمیگناهی کند، در آن نقطه سیاهی پیدا میشود، اگر از این گناه پشیمان شود، وتوبه کند، آن نقطه تاریک محو میشود و اگر به گناه ادامه داد، نقطه سیاه توسعه پیدا میکند تا تمام آن سفیدی را بگیرد. همین که دیگر قسمت سفیدی باقی نماند، دیگر امیدی به بازگشت او نیست. این همان قساوت قلب است که اگر به منتها درجه خود برسد نتیجهای جز شقاوت در دنیا و آخرت در بر ندارد.
در ادامه حدیث فرمود: «این است معنای آیه ۱۴ سوره مطففین:«کَلّا بَل رانَ عَلی قُلوُبِهِم ما کانوُا یَعمَلوُن»:« اعمال (تاریک و سیاه) اینها به صورت زنگاری بر روی قلبشان درآمده است». (کلینی، ۱۳۶۵:۲، ۲۷۳)
این همان حالت احاطه و فراگیری خطیئه است که قرآن کریم میفرماید:«بَلی مَن کَسَبَ سَیِّئَه وَ اَحاطَت بِهِ خَطیئَتُهُ فَاُولئِکَ اَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدوُن»:« بله کسى که گناه مىکند تا آنجا که آثار گناه بر دلش احاطه یابد این چنین افراد اهل آتشند و بیرون شدن از آن برایشان نیست ». (البقره/۸۱) (ر.ک طباطبائی،: ۱، ۲۱۶)
در آیه ۲۶ سوره البقره می فرماید: قرآن مثلی می زند و کافران از روی انکار یا تمسخر می پرسند مراد از این مثل چیست؟خداوند جواب میدهد که خداوند از آوردن مثال ابائی ندارد که باعث هدایت گروهی و گمراهی گروهی دیگر شود و اما تنها فاسقان با آن گمراه میشوند: « وَ ما یُضِلُّ بِهِ اِلّا الفاسِقین»:« خدا با این (مثل) گمراه نمیکند مگر فاسقان را». آیه شهادت میدهد که یک مرحله از ضلالت و کوری دنیا، کارهای زشت انسان به عنوان مجازات در انسان گنهکار پیدا میشود. و این غیر از ضلالت و کوری اول است که گهنکار را به گناه وا داشت، چون خداوند « با این مثل گمراه نمیکند مگر فاسقان را». اضلال را اثر و دنباله فسق معرفی کرده نه جلوتر از فسق؛ معلوم میشود که این مرحله از ضلالت غیر از آن مرحلهای است که قبل از فسق بوده و فاسق را به فسق کشانده است (طباطبائی، ۱۴۱۷: ۱، ۱۴۱) بنا بر این اگر قلب انسان را قساوت بگیرد، دیگر نسبت به امور لطیف و حقانی تأثیرپذیر نخواهد بود. در نتیجه بسیاری از امور که باعث تنبه و رشد مؤمنین است در رشد و ترقی او تأثیر نخواهد داشت. این همان فساد قلب است.
در بسیاری دیگر از آیات قرآن مجید نیز این معنی مورد توجه قرار گرفته است. در یک جا میفرماید:«کَذلِکَ یَطبَعُ الله عَلی کُلِّ قَلبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»:«این گونه خداوند بر قلب هر متکبر طغیانگری مهر می نهد. » (غافر/ ۵۳)
و در جای دیگر درباره گروهی از گنهکاران لجوج و عنود میفرماید:«خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی أَبصارِهِم غِشاوَه وَ لَهُم عَذابٌ عَظِیمٌ»:«خداوند بر دلهای آنان مهر نهاده، و همچنین بر گوشهای آنان، و بر چشمهایشان پردهای فرو افتاده، و برای آنان عذاب بزرگی است. » (البقره/۷)
و در آیه ۴۶ سوره الحج می خوانیم: « فَإنَّها لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لکِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»:«چشمهای ظاهر نابینا نمیشود، بلکه دلهایی که در سینهها جای دارد نابینا میگردد. »
بنا بر مطالب مذکور میتوان به این نتیجه رسید که بدترین اثر گناه و ادامه آن، تاریک ساختن و در نهایت فساد قلب است، یعنی از میان بردن نور علم و حس تشخیص. گناهان از اعضاء و جوارح، سرازیر قلب میشوند، و قلب را به یک باتلاق متعفن مبدل می سازند. اینجاست که انسان به کلی گمراه میشود، و مرتکب گناهان دیگر میگردد و تا نهایت شقاوت و قعر جهنم پیش میرود.
۲- ضعف و نابودی اعتقادات مذهبی: از دست دادن اعتقادات از دیگر آثار باطنی گناه است. در آیه ۵ سوره قیامت آمده است: «… بَل یُریدُ الاِنسانُ لِیَفجُرَ اَمامَه»:« (انکار معاد دلیل موجهی ندارد) بلکه انسان می خواهد در آیندهی خود بدکاری کند. »
کفر به معنی پوشاندن است چون کفر به عقیده مربوط میشود. به کافر از آن جهت کافر گفته میشود که حقیقتی را درک میکند ولی آن را می پوشاند و برخلافش عقیده دیگری را اظهار میدارد. به همین خاطر است که اثر برخی گناهان، محو ایمان شمرده شده است:اذا اتهم المؤمن اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فى الماء»:« هنگامى که مسلمانى برادر مسلمانش را به چیزى که در او نیست متهم سازد ایمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمک در آب!» (کلینی، ۱۳۶۵: ۲، ۱۷۱) از امام باقر سؤال شد شرب خمر بدتر است یا ترک نماز ؟گفتند شرب خمر چون در آن حال پروردگارش را نمیشناسد. (شیخ صدوق، ۱۳۶۸:۲۴۳)
۳- گناه باعث ثقل روح است: گناه انگیزه حرکت به سوی الله را از میان میبرد. چون جدا نشدن از دنیا نتیجه توجه به دنیا و دنباله روی از غرایز است..:« بَلى مَن کَسَبَ سَیِّئَه وَ أَحاطَت بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصحابُ النَّارِ هُم فیها خالِدُون»:« بله کسى که گناه مىکند تا آنجا که آثار گناه بر دلش احاطه یابد این چنین افراد اهل آتشند و بیرون شدن از آن برایشان نیست ». (البقره/۸۱)
قرآن کریم در سوره توبه جریان گروهی را نقل میکند که حیات دنیا را به همراهی پیامبر در جهاد ترجیح دادند. به نقل قرآن آنها مانند بار گرانی به زمین چسبیده بودند:«اِثّاقَلتُم اِلَی الاَرض» (التوبه/۳۷). طبق برخی تفاسیر منظور از زمین در آیه مذکور، زمین خاکى یا زمین طبع، یا زمین نفس است (گنابادی، ۱۴۰۸ :۶، ۱۴۲)
در باره بلعم باعورا که از دانشمندان بنی اسرائیل بود و در آخر، دنیا پرست شد عبارت«اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ وَ اِتَّبَعَ هَواهُ» را به کار میبرد. به بیان گنابادی چون از آیات جدا شده است استعداد ترقّى خود را از دست داده است. او خود را در زمین طبع جاودانه ساخته است و بعد از آن به سوى زمین گل فرود مىآید، تا مشتهیات خود را از آن زمین بر آورده سازد و از هوا و هوس خود پیروى کند (گنابادی، ۱۴۰۸:۵، ۴۷۷)
۴- اثر در ملکوت عالم: در حدیث است که زمان پیامبر کسی را سنگسار کردند. پس از انجام حکم، پیامبر شنید که کسی با دیگری در باره شخص سنگسار شده غیبت میکند در همین حال به جسد متعفن سگی رسیدند. پیامبر رو کرد به غیبت کننده و فرمود از این سگ بخور که غیبت تو از این سگ متعفنتر بود. (نوری، ۱۴۰۸: ۹، ۱۲۰)
به نقل از پیامبر همین بوی تعفن غیبت در قیامت به مشام همه میرسد. (شیخ طوسی، ۱۴۱۷: ۵۱۵) بوهای گناهان دیگر هم چنین بوهائی دارند. (حمیری، ۱۴۱۳: ۲۸) بالعکس اعمال نیک انسان نیز در ملکوت عالم با صوری زیبا و خوشبو متمثل میشوند. (شیخ طوسی، ۱۴۰۲: ۶۶)
۴-۲) آثار ظاهری
آدمی علاوه بر ارتباط با طبیعت و هم نوعان، با خالق هستی نیز در ارتباط است و رفتار و اعمال او در تعامل با خالق هستی نیز بررسی و ارزیابی میشود. هرگاه این رفتارها موجب خشنودی خالق هستی نشد و خشم او را برانگیخت باید منتظر عذاب باشد. بخشی از این عذاب در زندگی دنیا بر انسان فرود می آید و بخش مهمتر آن به قیامت و زندگی آخرت موکول میشود. آن بخش که در همین دنیا به فرد یا جامعه میرسد، ممکن است به شکلهای مختلف خود را نشان دهد. برای یکی به صورت بیماری سخت درمان، برای یکی به شکل تصادف و برای دیگری به شکل کشته شدن فرزند، ورشکستگی در تجارت و ناکامیدر رسیدن به هدفهای تعیین شده، رخ نماید. گناه در ظاهر بر کردار ظاهری فرد و جسم او وجامعه تاثیردارد. تا جایی که میتواند باعث نابودی و هلاکت شخص و جامعه شود. طبق تعالیم قرآنی بر اثر ظلم و ستم و گناه و نافرمانی خدا مرگ فرد و جامعه پیش می آید. این نکته قابل تأمل است که عذاب اخروی باطنی نخواهد بود چرا که آخرت محل ظهور بواطن است و پیامدها و مجازاتهای گناه به امر الهی و به واسطه سوء اختیار انسانها در دنیا، خواه نا خواه در آن عرصه ظاهر خواهد شد.
۴-۳) آثار تکوینی
بسیاری از آثار دنیوی و اخروی گناه تکوینی است و اصولا تناسب مجازاتهای اخروی با گناهان نیز تکوینی است. از اینجا تقسیم بندی به تکوینی و تشریعی برای عذاب گناهان مطرح میشود. بنا به حسن وقبح ذاتی، همه گناهان تکوینا زشت و بد هستند و آثار بدی دارند. کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است. این کیفرها را ” مکافات عمل ” یا ” اثر وضعی و تکوینی گناه ” می نامند. بسیاری از گناهان، اثرات وضعی ناگواری در همین جهان برای ارتکاب کننده بوجود می آورد هَمّ و غَمِ شخص حریص و طمع کار که رنج و عذاب تکوینی است، فحشاء موجب شیوع سوزاک و سفلیس میشود و شرابخواری علاوه بر اینکه زیانهای اجتماعی ببار می آورد صدمههایی بر روان و جسم شرابخوار وارد می سازد. اینها اثر ذاتی گناه است. این مجازاتها مجازاتهای تکوینی هستند.
حاجیه امین در تفسیر مخزن العرفان در بیان این آیه:« نارُ اللَّهِ المُوقَدَه اَلَّتی تَطَِلِعُ عَلَی الاَفئِدَه»:«آتش بر افروخته الهى است که از دلها سر برکشد (در قلبها راه یابد) » (الهمزه/۶و۷) میگوید: قلبى که لطیفه الهى و ظهور فیض رحمانى و جلوه ربّانى است و از عالم روحانیین در این ظلمتکده طبیعت فرود آمده و بایستى منبع معارف و مشکات علوم و عرش رحمان و محل هبوط الهام و تردد ملائکه مقربین گردد و با دو بال علم و عمل در عالم (ما فوق الطبیعه) با ابناء جنس خود در پرواز آید و على الدوام از نفحات رحمانى فیض گیرد، اگر بعکس آن لطیفه ربانى منبع فساد و جایگاه بهائم و سباع و غولان قواى شهوانى و غضبانى و شیاطین قرار گرفت و خار و خاشاک آرزو و آمال طبیعى دنیوى سرتاسر قلب را پر نمود دیگر چنین قلبى غیر از کوره حدادى لایق جاى دیگرى نخواهد بود (امین، ۱۳۶۱:۱۵، ۲۸۰) در حقیقت حسرت و عذاب وجدان یکی از عوامل سوزش تکوینی قلب شخص گناهکار در قیامت است.
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |